
زنده یاد ابراهیم زارعی سال ۱۳۳۶ در میناب متولد شد و در همان شهر تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را به اتمام رساند.
زنده یاد فعالیت های خود را با استاد احمدی نسب شروع کرد. و با بازی در نمایش های عاقبت قلم فرسایی ، روز بخیر آقای کشیش و زار در پیش از انقلاب تجربه ای گرانسنگ برای خود کسب کرد.
نمایش «عاقبت قلمفرسایی» اثری است از غلامحسین ساعدی که به علت داشتن تنها سه شخصیت در آن برای بسیاری از گروه های تاتری شهرستانها و شهرهای کوچک همواره از جذابیت اجرایی فروان برخوردار بود.
غلامحسین ساعدی نمایشنامه نویسی بود که بیشتر گروههای تئاتر در دهه پنجاه آثار اورا در سراسر ایران اجرا می کردند.هم روان پزشک بود و هم سیاسی و زندان رفته. لذا نوشته های او رنگ و بوی سیاسی داشت ، اغلب روشنفکران آن زمان آثار اورا نقد و اعتراض به رژیم شاه می دانستند.
البته ساعدی اعتراض خود را به قدرت حاکم خلاصه نمیکرد بلکه فساد طبقه بالای جامعه و مشکلات و ایرادهای طبقه پایین دست جامعه را نیز مورد توجه قرار میداد که به عنوان مثال میتوان به آثاری چون(دیکته و زاویه)، (آی با کلاه) و…. اشاره کرد.
ساعدی نمایشنامهنویس مبدع و خلاق در زمینه نمایشنامه نویسی بود که با جمعآوری وقایع متناقض و وقایع اجتماعی مختلف و نگاهی منتقدانه به طرف گروههای مختلف جامعه میرفت.
ساعدی نمایشنامهنویسی معترض بود و در تمام آثارش نگاهی انتقادی نسبت به محیط پیرامون خود و روابط انسانهای آن دهه داشت که این مسئله وجه مشترک آثار وی بوده است.
اعتراض نسبت به شرایط و نابسامانی ها وهمچنین فقرهستیم . او برای پرورش و رشد دادن این زمینه ها از ابزاری چون نمایشنامه نویسی بهره فراوان می برد .با توجه به شگردهایی که درزمینه تخصصی خود دارد به بهترین وجه نیزازعهده پرورش این نمایشنامه برآمده است.
« نمایشنامه”عاقبت قلمفرسایی نقدی به گروهی از روشنفکران جامعه است که از طریق قلم امرار معاش میکنند اما اثری که ارائه میدهند موجب رشد و تکامل جامعه نمی شود. این نمایشنامه سه شخصیت دارد نویسنده ، گدا ، و خدمتکاری که نامش شعبان است. و زنده یاد ابراهیم زارعی در نقش شعبان ایفای نقش می کرد.
در ادامه به بخشی از گفتگوی زیبای شعبان و نویسنده که در جستجوی سوژه ای ناب برای نوشتن است را باهم می خوانیم.
نویسنده: خب بعد، بعدش چطور شد؟
شعبان: هیچی آقا دیگه، تموم شد.
نویسنده: چرا تموم شد؟
شعبان: خب دیگه، دختره رو عقد کردن واسه پسر عموش ، دست به دست هم دادن و کردنشون تو حجله، و بقیه رفتن دنبال کار و زندگیشون.
نویسنده: عاشق دختره چه کار کرد؟
شعبان: هیچ کار آقا.
نویسنده: چطور هیچ کار؟
شعبان: خب آقا. با زن عقدی مردم که نمیشه کاری کرد.
نویسنده: خودش چی؟ هیچ عکس العملی نشون نداد؟
شعبان: (ترسیده) یعنی چی آقا؟
نویسنده: چه میدونم، ناراحت بشه، دیوونه بشه، به فکر انتقام بیفته، خودشو بکشه، داماده رو بکشه، عروسو فراریش بده، یه کاری بکنه.
شعبان: نه، هیچ از این کارا نکرد.
نویسنده:(عصبانی) مرتیکهی بیبخار! همین جوری دست گذاشت رو دست؟
شعبان: دستم رو دست نذاشت، دو ماه بعدش رفت و از یه آبادی دیگه زن گرفت.
نویسنده: (قلمش را روی میز میکوبد و بلند میشود و در حال قدم زدن) این که یه پاپاسی نمیارزه. گوش کن شعبان، حواستو خوب جمع کن، ببین چی دارم میگم، چیز دیگه ای یادت نیس؟
شعبان: به خداوندی خدا نه آقا.
نویسنده: سعی کن یادت بیاد.
شعبان: چی یادم بیاد؟
نویسنده: یه ماجرا، حادثه، غیر از این قضیه ی مسخره که برام تعریف کردی، اتفاق دیگه ای تو آبادی شما پیش نیومد؟
شعبان: نه آقا.
نویسنده: پس اون چند صد نفر احمق عوضی تو آبادی چی کار میکردن؟
شعبان: می رفتن صحرا، کار می کردن، شخم می زدن، تخم می پاشیدن، زراعت میکردن و محصول ورمیداشتن.
نویسنده: غیر از اینا؟
شعبان: و بر می گشتن خونه هاشون.
نویسنده: بعدش؟
شعبان: یه لقمه نون بخور و نمیر می خوردن و میخوابیدن.
نویسنده: فرداش؟
شعبان: دوباره میرفتن صحرا.
بخشی از نمایشنامه عاقبت قلم فرسایی، نوشتهی غلامحسین ساعدی
تمام شخصیتهای این اثر دچار اختلافات جنسی هستند و با استفاده از نیازهای غریزی مثل گرسنگی، تشنگی، عشق و… این منظور را رسانده که ما در نیازهای اولیه انسانیمان باقی ماندهایم اما آنجا که شخصیت(گدا) به نویسنده میگوید که تو چندمین نویسنده هستی که تاکنون دیدهام و من امثال تو را خوب میشناسم یک نوع جهش در نمایشنامه اتفاق افتاده است.
ساعدی یک روانشناس بود و با نوشتههایش قصد داشت با مردم ارتباط برقرار کند و به دلیل آگاهی از روانشناسی و اطلاعات کامل از انواع اختلالات جنسی، میبینیم که وقتی نویسنده این نمایشنامه از جهانبینی برخوردار نیست او نیز مانند گدا درمانده است. این امر در جامعه آن زمان وجود داشته است.»
ساعدی میخواهد جامعه آن زمان را نمایش دهد و اخطار میدهد که ما برای نیازهای دست پایین خود بحث میکنیم و باید سعی کنیم این نیازها برطرف شود و به نیازهای اصلی پرداخته شود و اصولاً جنبههای نمایشهای ساعدی سمبلیک است.
گدا سوژه نویسنده است در حالی که نویسنده این نمایشنامه همان گداست و در پایان نیز از طریق همان گدا به این نتیجه میرسد که به تعالی رسیده است.»
«در این نمایشنامه نویسنده، گدا و مستخدم افرادی مجرد و در آرزوی همسر هستند،
«عزاداران بَیَل»، «کاربافکها در سنگر»، «کلاته گل»، «ده لالبازی»، «چوب بهدستهای ورزیل»، «بهترین بابای دنیا»، «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت»، «آی باکلاه آی بیکلاه»، «خانه روشنی»، «دیکته و زاویه»، «پرواربندان»، «وای بر مغلوب»، «ما نمیشنویم»، «جانشین»، «چشم در برابر چشم»، «مار در معبد»، «عاقبت قلمفرسایی»، «هنگامه آرایان»، «ضحاک» و «ماه عسل» بخشی از آثاری هستند که از این نویسنده برجای ماندهاند.
ابراهیم بازیگری توانمند بود من بازیگری اورا قدرت مند تر از نویسندگی و کارگردانی او می دانم. بازی شگفت انگیز او در نمایش زار در نقش بیمار مانند ستاره ای درخشان در خاطره من باقی مانده است. چه در نمایش زار به کارگردانی استاد احمدی نسب که نقش بیمار داشت و چه به کارگردانی نویسنده اش یعنی استاد معتمدی.که نقش بابازار را بازی می کرد و زنده یاد غلام قاصد نقش بیمار داشت.
نمایش زار چندین بار اجرا شد طبق روایت استاد نعیمی ، ابتدا استاد معتمدی نمایش زار را با ابراهیم در نقش بابازار و غلا م قاصد در نقش بیمار اجرا کرد. مهربانو شریفه بنی هاشمی می گوید استاد معتمدی نمایش زار را در سال ۵۱ با گروهی دیگر هم اجرا کرده است آقای رضاجوادی در نقش بابازار و حسن دریایی در نقش بیمار بازی می کردند. زنده یاد غلام قاصد و خانم شریفه بنی هاشمی نقش پدر و مادر بیمار را ایفا می کردند. خانم بنی هاشمی توضیح می دهد که برای آشنایی دقیق تر بازیگران با مراسم زار چند ماه قبل از اجرای اصلی استاد معتمدی یک بابازار را از جزیره به گروه دعوت می کنند تا بچه ها با بازی بابازار بطور عینی آشنا شوند و پس از راهنمایی و آموزش ، بابازار جزیره تی خودش هم بعنوان یکی از بازیگران و مدعوین مراسم زار در نمایش حضور می یابد که این عمل در نوع خودش بی نظیر و منحصر به فرد بوده است. با سپاس از خانم بنی هاشمی که عکس هایی از این اجرا را در اختیار اینجانب قرار دادند.
آقای احمدی نسب بعد از اجرای آقای معتمدی ، دو بار نمایش زار را اجرا کرد بار اول چند اجرا در شهرستانهای مختلف خارج از استان مانند سیرجان کرمان و یزد داشتند که بسیار مورد استقبال قرار گرفت بار دوم ،استاد، نمایش زار را برای جشنواره تهران آماده کرد و در آنجا خوش درخشید که در قسمت اول همین خاطره مفصل به آن پرداختم.
یگکی از بازیگران خوب هرد اجرای نمایش زار زنده یاد غلام قاصد بود که از بازیگران با تجربه هرمزگان بود و در هردو اجرای زار بازی می کرد.
غلام قاصد نیز نمایش های زیادی را با استاد معتمدی کار کرد. در سال ۱۳۵۰ استاد معتمدی نمایش خواستگاری چخوف را در سالن اداره فرهنگ یا همان خانه فرهنگ با خانم شریفه بنی هاشمی و آقایان محمد زمانی ، رضا جوادی و زنده یاد غلام قاصد روی صحنه آورد. رویکرد آقای معتمدی به نمایشنامه های پیشرو آن روزگار، آن هم در سال های ۵۰ تا ۵۴ در شهر دور افتاده ای مانند بندرعباس در خور تامل است. در همین سال زنده یاد غلام قاصد در نمایش کوروش به کارگردانی آقای اسکندری در نقش هارپاگ بازی خوبی از خود به یادگار گذاشت.
استاد منصور نعیمی در نقش آژی دهاک خوش درخشید و خانمی از تهران در نقش ماندانا نیز بازی قابل قبولی از خود ارائه داد.
آقای اسکندری کارمند هواپیمایی و جناب احمدی مسئولیت مدیر اجرایی و تهیه کننده این نمایش تاریخی و اسطوره ای را به عهده داشتند. وی مدیر امورتربیتی آن زمان بودند.
ادامه دارد.پایان قسمت سوم
۱۵ شهریور ۱۳۹۹